تیرگی رویاها6

فریاد خاموش

فریادی که با تمام جوهر قلممان روی کاغذ می پراکنیم

فصل:6- سواستین

آماده می شوم.مثل همیشه عجول.وسایل مورد نیاز را بر می دارم.ژاکت سیاه کلاه دارم را پوشیدم و طناب را در کیفی سیاه گذاشتم.لباس کاملا سیاهی پوشیده ام.کلاه ژاکت را روی سرم می اندازم.به سمت خانه ی النا می روم.با پای پیاده.وقتی به آنجا رسیدم ، با تعجب می بینم در خانه باز است.النا را می بینم که میز شام را آماده کرده است.لباسش را عوض کرده و به صورتش رسیده بود.سر میز نشتند.غذایشان را که خوردند مرد حرفی زد،سرش را به سر النا نزدیک کرد.خیلی نزدیک به قدری که طاقتم تاق شد.داخل خانه پریدم.طناب را از کیف در آوردم و دور گردن مرد بستم.دستانش را به طناب می گیرد و آخرین نفس هایش را می کشد.ناگهان النا چاقویی از روی میز بر می دارد و آن را در شانه ام فرو می کند.کلاهم می افتد و با صدایی گرفته می گویم:عشق از این زخم ها به من زیاد زده. النا را می بینم که با دیدن صورت من چشم هایش پر از اشک می شود و با دویدن از خانه خارج می شود.هنوز هم دوستش دارم.وگرنه چرا آن مر
د را کشتم؟                               (کاری از خیال و دیوانه ی باران)

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:19 توسط خیال| |

Design By : Night Melody